تنها (مطلب ارسالی عشقم
تنهـــــا در بی چراغی شب ها میرفتم
دست هایم از یاد مشعل ها تهی شده بود
همه ستــاره هایم به تاریکی رفته بود
مشت من ساقه ی خشک تپش ها را میفشرد
دست هایم از یاد مشعل ها تهی شده بود
همه ستــاره هایم به تاریکی رفته بود
مشت من ساقه ی خشک تپش ها را میفشرد
لحظه ام از طنین ریزش پیوندها پر بود
تنها میرفتم،میشنوی؟! تنها...
آینه ها انتظـار تصویرم را میکشیدند درها عبور غمنـــاک مـــــرا می جستند
نظرات شما عزیزان:
سلام داداش یونس بازم اومدم وبلاگت سر بزنم دلم واستون تنگ شدهپاسخ:ممنون اوا دل منم تنگ شده ولی دیگه باید تحمل کنید.ممنون که امدی ابجی
پاسخ:چشمممممممممم امدم وب قشنگی داری ابجی